بچههایی که شروع زندگی سختی داشتهاند اغلب یاد گرفته اند که دنیا جای امنی نیست و نمیتوان به آدمها اعتماد کرد تا به آنها کمک کنند تا ایمن بمانند.
بدون ایمنی و امنیت بچه ها نمی توانند به یادگیری و جستجو بپردازند. بعضی از آنها نیز فکر می کنند که لایق مراقبت و توجه نیستند. و بعضی از آن ها بیشتر وقت ها عمیقا احساس شرم می کنند. این احساسات و برداشت ها درباره جهان زیربنای همهی ارتباطاتی است که آن ها با معلمها و هم کلاسیهایشان دارند.
کار عصب روانشناس استفن پورجز به ما کمک می کند تا درک کنیم وقتی خطری را ادراک میکنیم چه اتفاقی برای ما می افتد.
وقتی ما احساس امنیت نمیکنیم، بدن ما خودش را آماده میکند تا به خطر پاسخ دهد. اگر خطر به نظر خیلی بزرگ بیایید سیستم عصبی طوری فعال می شود که تحمل بالایی برای درد داشته باشیم و معمولا بی حرکت و ساکن بمانیم. در این حالت «تسلیم» که وضعیت بیشترین استرس است، گاهی بچهها به نظر میرسد که در عالم هپروت هستند، رفتارهای گیجکنندهای مثل خندهی نامناسبی که نمیتوانند آن را متوقف کنند نشان میدهند یا به نظر میرسد که خوابشان میبرد. گاهی به این گسستگی(dissociation) میگویند.
وقتی خطری را ادراک میکنم که در بالاترین سطح نیست بدن خودش را برای دفاع آماده میکند که آن را پاسخ جنگ و گریز مینامیم. بچههایی که تروما(ضربه روحی) را تجربه کردهاند خیلی سریع وارد این حالت میشوند و به نظر میآید که هیچ تهدیدی وجود نداشته یا آن تهدید خیلی کوچک بوده است.
خیلی از کودکانی که تجربه ضربه روحی داشتهاند نسبت به تجربهی پاسخهای جنگ و گریز و تسلیم در موقعیتهای روزمرهای که در حالت عادی کودکان را نگران نمیکند، آسیب پذیر هستند. این واکنش خودآگاه نیست و کاملا غیرارادی و خارج از کنترل آن هاست. با این حال، برای این که بچهها آمادهی یادگیری باشند باید در حالت آرام، گشوده و متعهد باشند. تنها در این حالت کودکان میتوانند با معلم و دیگران درگیر شوند.
وقتی کودکی شما را به چالش میکشد یا تهدید میکند و شما نسبت به کودک احساس ناتوانی یا ناامیدی میکنید احتمالا دفاعهای شما به کار میافتد و برای شما نیز آرام، گشوده و متعهد ماندن نیز دشوار است. خیلی از معلم ها در این مرحله به احتمال بیشتری به سبک ها مدیریت رفتار سنتی برمیگردند که متاسفانه با کودکانی که ضربههای روحی را تجربه کردهاند کارساز نیست و اغلب این زمانی است که ارتباط بین معلم و کودک قطع میشود و وضعیت تشدید میشود.
رویکرد PACE را دکتر دن هیوز روانشناس آمریکایی که با کودکان آسیب دیده روحی کار میکند توسعه داده است. PACE سرواژهسازی شدهی سرزندگی (playfulness)، پذیرش (acceptance)، کنجکاوی (curiosity) و همدلی(empathy) است. این اصول به ارتقای تجربه امنیت در تعاملات با کودکان کمک میکند. کودکان قبل از این که بتوانند با بخشهای متفکر، کلامی و حل مسئله درگیر شوند، باید احساس کنند که با بخش عاطفی مغزشان ارتباط برقرار شده است.
وقتی کودکی نگران است ابتدا از نظر احساسی با او ارتباط برقرار کنید؛ یعنی از سمت راست مغزمان به سمت راست مغز کودک. سپس، هنگامی که کودک کنترل و پذیرش بیشتری پیدا کرد، درسهای سمت چپ مغز و نظم و تربیت را بیاورید.
وقتی کودک احساس کند که با سطح هیجان آن ها ارتباط برقرار شده است. می توانند نشان دادن آن را متوقف کنند. کودکان می توانند احساسشان را در رفتارشان نشان دهند، آن هم معمولا به شکل هایی که نه به خودشان نه به دیگران کمکی نمیکند.
سرزندگی:
هدف سرزندگی این است که از کنار هم بودن بدون هیچ شرطی لذت برد. بازیگوشی این پیغام را می دهد که رابطه قوی تر از اشتباهاتی است که پیش میآید. استفاده از لحن سرزنده و بانشاط، انگار که داستانی را تعریف میکنید، نشان دهندهی علاقه و کنجکاوی شماست. سرزندگی شرمی را کودک هنگام اشتباه پیش آمده احساس میکند، کاهش میدهد. اگر لحن بانشاط باشد میتوان آسانتر پیامهای دشوار را در مکالمات جدی منتقل کرد. و به این معنا نیست که شما احساسات یا حادثه را جدی نمیگیرد. لحن سرزنده برای گوشزد کردن نکتهای رفتاری نیز مفید است.
پذیرش:
پذیرش بی قید و شرط برای حس امنیت کودک واجب است چرا که نمایانگر این است که با احساسات کودک بدون قضاوت ارتباط گرفته شده است و دنبال این نیست که اطمینان پیدا کنید این احساسات از بین برود. انجام این کار سخت است چرا که به این معناست که کودک و معلم با احساسات قوی کنار هم نشستهاند. این کار دردناک و ناراحت کننده است ولی کار نیرومندی است. اکر کودک احساسات ناراحت کنندهای در مورد خودش یا دیگران ابراز کند(مانند، هیچ کس مرا دوست ندارد، من احمقم، من بدم، تو از من متنفری) خیلی دشوار است که نخواهیم اشتباهشان را به آن ها نشان دهیم. اما واقعا مهم است که احساسات آن ها را بپذیرید و با استفاده از کنجکاوی و همدلی تصدیق کنید.
پذیرفتن احساسات و هیجانات کودک به این معنا نیست که رفتارهای ناخواسته کودک را بپذیرید یا دیدگاه کودک را تایید کنید. برای این که پذیرش حقیقی داشته باشید این مهم است که کودک نیز بداند که شما آن ها را فراتر از رفتارش می بینید. وقتی کودک به طور مرتب چالش برانگیز است این کار می تواند سخت باشد. لذا زمانی را با همکاران خود ایجاد کنید که در مورد کودک فراتر از رفتارش فکر کنید و احساسات خود را در مورد چالش ها بیان کنید.
کنجکاوی:
خیلی مهم است که نسبت افکار، احساسات، آرزوها و نیتهای کودک کنجکاو باشید. ممکن است بچه ها هنوز در حال یادگیری این موضوع باشند که افراد دیگر می توانند اینگونه در مورد آن ها فکر کنند یا اینکه بزرگسالان می توانند بدون قضاوت و اتهام آن ها را در ذهن داشته باشند. کنجکاوی برای این که انضباط موثر باشد نیز مهم است: قبل از این که وارد بحث با کودک شوید با احساساتش ارتباط برقرار کنید. این که به کودک نشان دهید که به آنچه برای او میگذرد علاقمند هستید و می خواهید کاری در مورد آن انجام دهید تجربه بسیار قدرتمندی است. از این که کنجکاوی خودتان را با تعجب با کودک در میان بگذارید نترسید. از پرسیدن چرا خودداری کنید و جای آن بپرسید:
اشکالی ندارد اگر من نظر خودم را در مورد آنچه برای تو اتفاق می افتد باهات در میان بگذارم؟ من ممکن است اشتباه کنم اما این نظرات من است. یا فکر میکنی چه اتفاقی می افتد؟ یا فکر میکنی درباره چه چیزی بود؟ یا من کنجکاوم که؟
سعی کنید با یک لحن آرام و پذیرنده که نشان دهنده یک میل ساده برای فهمیدن کودک است کنجکاوی خود را نشان دهید: این با توافق با دیدگاه آن ها درباره واقعه یکسان نیست ولی نشان دهنده علاقه شما به فهم و پذیرش احساسات آن هاست.
همدلی:
وقتی با کودک همدلی می کنید به او نشان می دهید که احساسات او برای شما مهم است و شما او را در سختی همراهی می کنید. به او نشان می دهید که می تواند همراه شما با شرایط سخت کنار بیاید و شما سخت تلاش می کنید تا احساساتش را فهمید. فهمیدن و بیان احساسات خودتان درباره تجربه کودک بسیار بیشتر از اطمینان بخشی موثر است. برای مثال وقتی کودک می گوید تو اهمیت نمی دهی به جای این که به او اطمینان دهید که اهمیت می دهید بگویید این حتما برای تو خیلی سخت است. من ناراحتم که تو احساس می کنی من اهمیت نمی دهم.
پذیرش و همدلی اورژانس احساسات هستند. آن ها در قلب کودک هستند که احساس امنیت کند که باعث کاهش تعارض و استرس و گوشه گیری میشود.